نویسنده: ویلیام هاردی مک نیل
مترجم: مسعود رجب نیا



 

جنبش های دو گانه ی رنسانس و اصلاح کلیسا پیوند اساسی میان عناصر هلنی و یهودی- مسیحی در میراث فرهنگی اروپا را از هم جدا کرد. رهبران تندروی هر یک از این دو جنبش با اصرار ورزیدن بر حقانیت انحصاری عقیده ی خویش، سازش ظریف و باریکی را که به دست متفکران و هنرمندان اوج دوران قرون وسطی در مورد مسائل این جهان و جهان آینده، خرد، ایمان، احساس لذت و پیشرفت معنوی به وجود آمده بود، طرد و انکار کردند.(1) با این همه روابط میان این دو جنبش بسیار بغرنج و بیشتر ناسازگار و متناقض بود. مصلحان پروتستان بر آن شدند تا برای همه ی کوشش های انسانی نزد خداوند در اساس قداست قائل شوند. ولی، در واقع پس از گذشت دو سه نسل در بخش هایی از اروپا، به پدیداری انگیزه ای همراه با شیوه ی اجرای انضباطی خاصی برای کارهای سوداگری و درآوردن پول دست زدند، چنان که در جهان همانندی نداشت. در ضمن یسوعیان که در پی جلب مردم به سوی مسیح و پاپ بر آمدند، در دانش اومانیستی مربوط به دوران پیش از میلاد ابزار مؤثری برای آموزش یافتند.
در چنین حال آشفتگی و ناهمسازی، شاید همه ی مطلبی را که کسی بتواند بگوید آن هم به اجمال، آن است که دین و دنیا بر اثر پیکار و کشاکش با هم به نیرویی تازه دست یافته اند. در جهانی که نوآوریهای فکری به اوج رسیده و با شور دینی مشتعل شده بود، تظاهر به مسیحیت یا رد و انکار آن امری شده بود بسیار دشوار، چنان که پنداری باید معتقد شوند که مسیحیت راهنمای همه ی گمراهان و داروی درد همه ی دردمندان است.
به هنگامی که شور دینی پس از 1648م فروکش کرد، نوآوریهای فکری بر جای ماند؛ ولی همچنین دل بستگی همگانی تقویت شده و ژرفی نسبت به فرقه ای از فرقه های مسیحی نیز استوار ماند. این دل بستگی با آموزش های ویژه و بسیار گسترده ی کلیسایی تقویت می شد. این محیط فکری که در نیمه ی دوم سده ی هفدهم میلادی در بیشتر کانون های فرهنگی اروپا پدیدار شد، موجب گشت که خرد و ایمان رفته رفته به راه های جداگانه ی خویش بیفتند. بلند پروازی کشف و انحصار کل حقیقت و رواج آن به هنگام مقتضی حتی با زور، دیگر نیروی خود را در اندیشه ی مردم از دست داده بود و دیگر موضوع سیاست عملی نبود. در چنین شرایطی، گونه ای خودگردانی و استقلال فزاینده در مکتب های مختلف فکری مایه ی از تخت به زیر افتادن علم کلام و از دست دادن امتیازی شد که همواره در مسائل هنری و علمی از آن برخوردار بود؛ بی آن که مستقیماً حقوق و برتریهای سنتی کلیسا و دین را مورد تردید قرار دهند.
این اوج کشاکش های آشفته ی سده ی شانزدهم و آغاز سده ی هفدهم میلادی، آشکارا بر خلاف گرایش کمابیش همه ی کسانی بود که در آن شرکت کرده بودند. بر اثر ناسازگاری بر سر حقیقت دین، چه در درون و چه در بیرون مرزهای کشورها، همه رو به سوی دنیا و علوم نوین نهادند. در کشورهایی که آرمان های دینی عصر جنبش اصلاح کلیسا به کامیابی نزدیک می شد- زمانی که اعضای ساده ی کلیسا و پیشوایان روحانی دست به دست هم دادند تا با زور یک سازش و یکنواختی تقریباً کامل پدیدار کنند- پیامد های همانند و نزدیک به رکود اندیشه و فکر پیدا می شود که گاهی توسط بارقه یا درخشندگی هنر پاره می شود. بدین گونه، گوناگونی و پراکندگی سیاسی اروپا دل کمابیش همه ی مردم حساس و متفکر زمانه را به درد آورد؛(2) برپایی یک «حقیقت» یگانه ی مقتدر و قطعی (چنان که دل خواه همه بود) و اجرایی با زور میسر نبود.
با این وجود، شگفت این که ناکامی در آفرینش یک نظریه ی کلی که شامل همه ی جهان شود، از کامیابی های بزرگ این دوران است. میراث اروپاییان از پویش های پر شور و دردناک سده ی شانزدهم میلادی، همانا پی گیری مجدانه برای دستیابی به دانش و رستگار بود. ایشان همچنین میراثی از یک رشته مسائل حل نشده و نیز پرسش های تازه ای داشتند که خود مایه ی ادامه ی گسترش سریع فکری و هنری می شد. نه تفنن فکری- که هدف رنسانس ایتالیا در سده ی پانزدهم میلادی بود- و نه تعصب جوشان و خروشان اصلاح طلبان کلیسا در سده ی شانزدهم میلادی، نتوانستند به مسائلی که حریف مطرح می کرد، پاسخ دهند. برخورد و واکنش روی نموده میان رنسانس و جنبش اصلاح کلیسا، با بالا گرفتن تنش و فشار میان جنبه های ناساز و ناگسستنی فرهنگ اروپا که همانا میراث شرک هلنی و میراث یهودی- مسیحی باشد، مایه ی افزایش گوناگونی و کثرت امکانات و ارتقای سطح فکر و روحیه ی اروپا به سطحی بالاتر شد.
***
شور بحث های کلامی دوران جنبش اصلاح کلیسا را آسان تر می توان دریافت تا آن که در احساسات آن شرکت کرد. به هنگامی که امور بشر کمابیش با انتظارهای همگان سازگار باشد، دیگر فرضیات نظری و اندیشه های نو تنها در میان گروه های محدود مشاغل وابسته، شور و انگیزه پدیدار می کند و اکثریت بزرگ مردم بدان ها اعتنایی نمی کنند. چنین حالی در سده های چهاردهم و پانزدهم میلادی جاری بود. زمانی که برنامه های تند تعصب امیز کلیسایی تنها پیروان محلی و محدودی را به خود کشیده بود و زمانی که اعتقادات کفرآمیز درباره ی طبیعت و خدا و آدمی آزادنه در میان محافل روشنفکران ایتالیا منتشر شده بود؛ زمانی که دانشمندان و پژوهشگران اومانیست روزافزون بر کلام و فلسفه ی اصحاب مدرسه خرده می گرفتند و بر آن ها می تاختند. همه ی این حالات ناگهان در 1517م، زمانی که یک دیرنشین ناشناخته در یک شهر دانشگاهی دوردست آلمان اعلامیه ی مستدل نود و پنج ماده ای را که با استوارترین دلایل جاری در میان دانشمندان اعلامیه ی مستدل نود و پنج ماده ای را که با استوارترین دلایل جاری در میان دانشمندان قرون وسطی پرداخته شده بود، بر در کلیسای دژمانند ویتنبرگ نصب کرد، در نوردیده شد و آلمان آتش گرفت. با سرعتی انفجارگونه واعظان و چاپچیان نظریات تند مارتین لوتر را منتشر ساختند تا آن که به زودی نه تنها آلمان، بلکه سراسر بخش شمالی اروپا گرفتار برخوردهای سخت دینی شد. یک نسل تمام زمان گرفت تا پیشوایان کلیسای کاتولیک در رم به راستی متوجه هماوردخواهی جنبش اصلاح کلیسا شدند، ولی، همین که کلیسای روم تجدید سازمان یافت، همانا کوشش ها و ایثار عاملان آن که از همه برتر یسوعیان بودند، با شور مذهبی پروتستان ها برابر شد و از انضباط منظم آن ها فراتر رفت، تا با رسیدن سال 1468م، یک قرن پیکارهای تردید آمیز پشت سر گذاشته شد و جدایی پیوسته ای در قاره ی اروپا میان حکومت ها و سرزمین های کاتولیک و پروتستان پدیدارشد. بیشتر سرزمین های ژرمن نشین اروپا پروتستان و کمابیش سراسر اروپای لاتین همراه با اسلاوها، مجارها و ایرلندیهای حواشی مسیحیت قرون وسطایی، به کلیسای رم وفادار ماندند. مباحث بغرنج اختلاف میان پروتستانها و کاتولیک ها و نیز در میان کلیسا های مختلف پروتستان، در آشوب و در هم ریختگی آغاز جنبش لوتری به میان کشیده شد. نکات باریک و دقیق ایمانی همچون تعریف درست و دقیق جوهر و روایات مربوط به عشای ربانی یا مبحث جبر و تفویض ناشی از گناه ازلی آدم با آن که در این هنگام چندان جلب توجه نمی نمود، به بحث گذاشته شد. با این همه، برجسته ترین نکته ی اختلاف اساسی میان پروتستان ها وکاتولیکها، مسئله ی جوهر و سرچشمه های قدرت دینی، همچنان لاینحل ماند. لوتر و کالون و پیروان ایشان، مواد درسی کشیشی را به همه ی مؤمنان آموختند و بدین گونه، وظایف و قدرتی که در کلام قرون وسطایی مخصوص روحانیان رسمی بود، بر همگان آشکار شد. این اصلاح طلبان بر آن بودند که وظایف روحانیان مستلزم به جای آوردن بعضی فرایض است ولی در هیچ جا تصریح نشده است که هر کس این تکالیف را به انجام رساند، می تواند فیض رستگاری خدا را ناپدید سازد یا از رسیدن به مردم باز دارد. پس فیض مستقیماً از نفس خدا صادر می شود و به کسانی می رسد که آنان را برای رستگاری و بر کناری از لعنت شدن سزاوار یافته است و کلام خدا که در کتاب مقدس ثبت شده است، تنها منبع قدرت و حجت است در امر دین. کار روحانی همانا تفسیر و بیان کلام خداست برای خواندن اعضای ساده ی کلیسا به سوی ایمان و به سر بردن در انتظار ظهور معجزه ی فیض خدا.
بی گمان با شکل گیری و برپایی کلیساهای لوتری و کالونی، اجرای عملی این اعتقادات چندان آشکار نبود. شرایع و آداب استخراج شده از کتاب مقدس به دست روحانیان لوتری و کالونی در بسیار موارد، با شرایع و آداب کلیسای روم متفاوت بود. با این وجود، شرایع به گونه ای تعصب آمیز به دست کسانی تفسیر می شد که خود را بی گمان در مسائل کلامی صالح می دیدند و آماده بودند که برای به کرسی نشاندن نظر خویش لدی الاقتضا و بسته به وضع سیاسی به زور دست برند. با این همه، کلامیان پروتستان که منکر انحصار نیروی ماوراء الطبیعه برای روحانیان بودند، به هنگام رویارویی با مسائل مشکل و به هنگامی که دیگران استنباطهای متفاوتی از کتاب مقدس می کردند، دچار دشواری می شدند. از این رو بود که در میان پروتستان ها از آغاز، فرقه ها و شاخه های بسیاری پدیدار شد. بنابراین به هنگامی که اندک شماری از جدل و استدلال بر سر مسائل لاینحل دینی دست کشیدند و بر آن شدند تا در عوض به بررسی شگفتی های جهان و شناخت آن ها همت گمارند، روحانیان پروتستان از فراز منبرها بانگ اعتراض سر دادند که بی توجهی به مسائل کلامی خلاف است. با این همه، این استدلالی بود که خود در دامن حریف گذاشته بودند؛ پس در مقامی نبودند که بتوانند آن را نفی کنند.
در مجموع، رویارویی و ارتباط بی تشریفات و به دل خواه فردی مؤمن با خدا که در آغاز جنبش پروتستانی (1517- 1525م) مرام اصلی این جنبش بود، به زودی با برپایی کلیساهای منضبط و مرتب پروتستانی که به همان اندازه نظام سلسله مراتبی کلیسای کاتولیک قدرت طلب بودند و در خودکامگی از لحاظ تکالیفی که از مؤمنان می خواستند نیز فراتر می رفتند، ناپدید گشت. با این همه، یک نقطه ی ضعف قدرت مذهبی پروتستانی را لرزان می ساخت و آن این که اقلیت های پروتستان هرگاه که می خواستند، بر اساس مضامین کتاب مقدس می توانستند منکر قدرت متمرکز شوند. از این رو مشکل رسیدن به اجماعی که بر نص انجیل مبتنی باشد، موجب گسترش زمینه ها ی تسامح و مدارا در سرزمین های پروتستانی شد. به همین دلیل زمینه ی تسامح در سرزمین های کاتولیک به مراتب محدودتر بود؛ زیرا مراجع عالیه مذهبی- پاپ و قوانین شرع- بسیار صریح تر و با ابهامی کمتر از انجیل پروتستان عمل می کردند.(3)
این که جنبش اصلاح کلیسا مایه ی گوناگونی فکری و افزایش بردباری و تسامح در درون کشورهای پروتستان شده باشد یا نه بماند، اما بی گمان آیین پروتستانی با تقسیم اروپا به دو اردوی مذهبی، یک رشته ی جدید از گوناگونی اندیشه های دینی در تمدن اروپا فراهم آورد. این گوناگونی ها مایه ی پیدایش شک و تردید گشت در حقانیت کامل هر گونه دین یا نظام فکری ویژه و بدین گونه، جبهه ی پایداری نیرومندی در برابر اندیشه های جدیدی که ممکن بود در کلیسا پدیدار شود، به میدان آمد.
در پهنه ی سیاسی، هم اصلاحات پروتستان و هم جبهه ی اصلاحات کلیسای کاتولیک، به پیشرفت و گسترش، نیروی هرغیر دینی به زیان دستگاه پاپ و امپراتوری همت گماردند. فرمانروایان پروتستان، بسیاری از املاک را مصادره کردند و غالباًروحانیون را تا پایگاه دستمزدبگیر حکومت تنزل دادند. حتی در کشورهای کاتولیک که کلیسا از همه جا بییشتر بر املاک خود مسلط ماند، دستگاه پاپ، در مواردی مانند انتصاب مأموران کلیسایی و قدرت تحصیل مالیات بر املاک کلیسا و بر مقامات روحانی، ناگزیر از دادن امتیازاتی شد. در نتیجه، کلیساهای متمایز ملی و دولتی حتی در قلمرو کاتولیکی پدیدار شدند، با آن که سازمان های جهان میهنی یا انترناسیونال مانند یسوعیان که از هر گونه تقسیم کلیسایی در محدوده ی ملی به مخالفت برمی خاستند، نیز ناگزیر شدند با فرمانروایان غیرکلیسایی کنار بیایند و بدین گونه با جلب اعتماد پادشاهان به کامیابی های برجسته ای دست یافتند.
جنبش پروتستانی همانند بانگ هشدار و بسیجی بود برای امیران آلمانی که با امپراتوران هاپسبورگ که در پی چیرگی بر آلمان بودند، برابری و پایداری کنند. می توان گفت که جبهه های دینی و صف بندی مذهبی در پدید آمدن اتحادیه هایی که با جنگ های سی ساله (1818- 1648م) منجر به نقش بر آب ساختن هدف های امپراتوری شد، اگر تسلطی تام نداشته دست کم مؤثر بوده است. بدین گونه، فرانسه ی کاتولیک مذهب با مرتدان و ترکان به هنگامی که دشمنی عمومی با هاپسبورگ ها اقتضا می کرد، متحد شد و امیران مستقل پروتستان در آلمان چندین بار به علل خاصی که مربوط به منافع ایشان بود، به جانبداری از هاپسبورگ پرداختند. در پایان این جنگها، امیران جزءِ آلمان و عملاً سلطنت و پادشاهی یافتند و این نه ناشی از قدرت محلی ایشان بود، بلکه مرهون دخالت سوئد فرانسه و دیگر حکومت های خارجی بود علیه هاپسبورگ. بدین گونه، تباهی آرمان قرون وسطایی امپراتوری متحد و یکپارچه (و ضمناً سرکوبی جوانه های ملیت پرستی آلمان) و نیز براندازی اندیشه ی کلیسای جهانی را شاید بتوان به جنبش اصلاح کلیسایی آلمان گذاشت.
****
غریو تندرآسای جنبش اصلاح کلیسا و مخالفت آن با آوای ضعیف و آهسته ی سرود بیداری رنسانس، در دو نقطه ی مقابل اوج و حضیض هستند. با این وجود سرود بیداری نیز آوایی نافذ داشت. حتی در گیرودار شور آتشفشان گونه و شدت های به اوج گراینده ی ناشی از کشاکش های سخت مذهبی، باز هم به گوش می رسید و بسیاری کسانی را که نمی توانست کاملاً به خود جلب کند، وسوسه می کرد. زیبایی آفریده با تصورات آدمی و چیره دستی در هنر تنها به خاطر هنر و پویایی برای رسیدن به حقیقت، حتی برای کسانی که بی تابانه در پی دین و یقین اخلاقی بودند، با برهان و استدلال فارغ از بندهای جهان خارج خود کششی داشت. چون، این گونه آرمان ها آشکارا و بی پیرایه نموده شد، چنان که در ایتالیای سده ی پانزدهم در شمال اروپا در آغاز سده ی شانزدهم میلادی روی نمود، دیگر از یادها بیرون نشدند. افراد در گزینش این مطالب در برابر درخواست بانگ گونه و پرهیاهوی مذهب، گرفتار تردیدی دردناک شده بودند. بدان سان که در کسانی مانند اراسموس (ف 1536م) و پاسگال (ف 1662م) یا میلتن (ف 1674م) دیده شد و گاهی نیز با احساس خوشامد رستگاری رو به رو شدند، چنان که در کسانی مانند لویولا (ف 1556م)، کالون (ف 1564م) و دکارت (ف 1650م) دیده شد و گاهی هم بی هیچگونه کشاکش آشکار، چنان که در کسانی مانند شکسپیر (ف 1616م)، سروانتس (ف 1616م) فرانسیس بیکن (ف 1626م) دیده شد.
شاید از رهگذرِ بسیاری تردید در اصول مبانی جامعه و تمدن اروپایی بود که این عصر چنین در رشته های هنر و ادب بارور گشت و در آن علوم طبیعی دقیق زاده شد. پس از آن، هرگز عصری چنین انقلابی روی ننموده و نیز فرهنگ اروپایی بدین پایه آشکارا به سطحی چنین والا برنخاست.
گسترش فرهنگی به دو راه جدا گرایید. هنر و ادب به راه مکتب های ملی افتادند، در صورتی که علوم و فنون و هنرهای علمی همچنان سراسر اروپایی ماندند و روزافزون به سوی استقلال حرفه ای و خودگردانی فکری گراییدند. این هر دو گرایش اثری توهین آمیز در رهبران فرهنگی اروپا داشت که در پی تسلط یافتن بر یک نظریه ی جهان بینی فایق و جامع فلسفی و کلامی بودند. و بدین گونه، بی شماری از جنبه های متناقض میراث فرهنگی اروپا و کامیابیهای آن را اشکار ساخت.
زبان های بومی محلی اسپانیا، پرتغال، فرانسه، انگلستان آلمان در سده های شانزدهم هفدهم میلادی آثاری جاودانه به جهان دادند. سروانتس (ف 1616م) و لوپه وگا (ف 1635م) در اسپانیا، کاموئش (ف 1850م) در پرتغال، رابله (ف 1553م)، مونتی (ف 1592م) در فرانسه، لوتر (ف 1546م) در آلمان، شکسپیر (ف 1616م) و میلتن (ف 1674م) و مترجمان کتاب مقدس متن شاه جیمز (انتشار یافته در 1611م) درر انگلستان به زبان خود رنگ ادبی بخشیدند. در ایتالیا که زبان بومی آن از دیرباز به پایگاه ادبی رسیده بود، در این قرن ها تنها اهمیتی درجه ی دوم یافت. در اروپای میانه ی و شرقی زبان های محلی ادبی در برابر بارگرانی که از اثر جنبش ضد اصلاح کلیسا در گرفت و با آن فشار ادبیات لاتینی و آلمانی و ایتالیایی بر جوانه های نودمیده و نااستوار زبان های گوناگون اسلاوی افزون شد، در تنگنا افتادند.
در هنرهای تجسمی دیگر سد زبان نمی تواند مکتب های ملی را از هم جدا سازد و بنابراین سرمشق های نافذی از سبک نقاشی و معماری ایتالیایی به فراسوی آلپ راه یافتند. با این وجود، در این پهنه هم نقاشان در هلند، آلمان و اسپانیا به شیوه های ویژه ی ملی پرداختند. گو این که فن استادانه ی پرسپکتیو که تابع ریاضیات بود، و تصور و تخیل و آمیختن سایه و روشن و نظریه ی این که نقاشی باید چنان از طبیعت واقعیت تقلید کند که بیننده را دچار تردید کند، و نیز پیروی از فنون و اندیشه های سرچشمه گرفته و به شکوفایی رسیده در سده ی پانزدهم و شانزدهم میلادی در ایتالیا، خود همانندی کلی به همه ی مکتب های جداگانه اروپایی می بخشید. معماری در شمال اروپا رنگ محافظه کارانه تری داشت. شیوه ی باروک بیشتر محدود بود به سرزمین های کاتولیکی، در کشورهای پروتستان باز هم تا نیمه ی دوم سده ی هفدهم میلادی، بازی با سبک گوتیک به گونه های مختلف ادامه داشت.
تکامل علوم و فنون و هنرهای عملی در اروپا ادامه یافت؛ ولی نه در گوناگونی منطقه ای یا ملی، بلکه با فرایند گوناگونی مضمون و مهارت. با این همه، وام گیری و نفوذ در میان رشته های گوناگون هنری بسیار بود. ریاضی در پژوهش های علمی پایگاه رهبری یافت؛ پایگاهی که در گذشته از آنِ منطق ارسطویی بود. بدین گونه، جغرافیای ریاضی، نقشه کشی، فیزیک ریاضی، اختر شناسی ریاضی و (با ظهور دکارت) فلسفه ی ریاضی به میدان آمدند. زبان لاتین همچنان زبان معمول دانشمندان باقی ماند. چنان که کانون جمهوری علمی در ایتالیا برپا شد و کانون دوم نیرومندی هم در هلند پا گرفت و با زبان های محلی و ملی سد علوم را شکستند و بدان راه جستند.
کلید پیشروی سریع در علوم طبیعی در اروپا بیشتر مرهون خوی رو به رشد پیروی از تجربی اندوزی بود که عبارت باشد از اندازه گیری دقیق و مشاهده و آزمایش. چنین رویه هایی متضمن ناچیز شمردن اعتبار آموخته های به میراث رسیده به شمار می آمد؛ و برخی از جلوه های روح جدید علمی- برای مثال، کالبدشکافی انسان و آزمایش در فیزیک و نورشناسی- غرور و تعصب دیرپای دانشمندانی را به چالش می گرفت که باور داشتند دستشان به جز مرکب نباید آلوده ی چیز دیگری شود.(4)
در عصری که روش تجربی به پایگاه بلند جزمیت و امور مسلم قدم گذاشته بود، سزاوار است تأکید شود که اخترشناسان و فیزیک دانان تنها زمانی به مشاهده ی مستقیم و اندازه گیری دقیق پرداختند که کوپرنیک (ف 1543م) نظر دیگری را در برابر فرضیه های کهن بطلمیوس و ارسطو به کانون علمی جهان پیشنهاد کرد؛ او این کار را نه براساس مشاهده و اندازه گیری که بر پایه ی ساده منطق و هماهنگی و تناسب گذاشت. فرضیه ی مرکزیت خورشید او گویا تا حدودی از پیشنهادهای دانشمندان کهن ریشه می گرفت که برجسته ترین ایشان اریستارخوس، اخترشناس یونانی سده ی چهارم پ م بود که توصیفی درباره ی افلاک همانند کوپرنیک، به دست داده بود و همچنین براساس روایت های عددی و ریاضی عرفانی مانده از فیثاغورس و «پرستش خورشید» که در محافل روشنفکران ایتالیا در زمانی که کوپرنیک دانشجوی دانشگاه پادوا بود، گذاشته شده بود.
گرایش های فکری کوپرنیک تنها اندیشه های فردی و شخصی او نبود. اندیشه های روایتی فیثاغورس- افلاطونی بر بسیاری تأثیر گذاشته بود که از پیشروان علوم ریاضی جدید بودند و تا روزگار نیوتن (ف 1727م) ادامه داشت. در واقع، گزافه نیست که گفته شود آنچه در را به روی اروپای سده ی هفدهم میلادی به سوی اندازه گیری های دقیق و مشاهده ی پدیده های طبیعت گشود و این اصول را رایج ساخت، همانا برخوردی بود میان معتقدان راست دین اسکولاستیکی یا اصحاب مدرسه ی پیرو فیزیک ارسطو و نظریات غیر موجه از نظر راست دینان که به عنوان ریاضیات عرفانی فیثاغورس- افلاطون ارائه میشد. با عرضه ساختن فرضیات نوین در اخترشناسی و با اندازه گیری دقیق حرکت اجرام فلکی و محاسبات باریک ریاضی مبتنی بر مشاهدات مربوط به این محاسبات، پایه ای پیدا شد برای این که میان دو نظریه ی مورد اختلاف تصمیم گرفته شود. وانگهی، به سبب آن که هواداران نظریات فیثاغورس- افلاطون دست به براندازی مقداری از فرضیه های علمی کهن زدند. پس ایشان بودند که دست به گردآوری داده ها با معلومات جدید زدند. برای مثال، یوهانس کپلر (ف 1630 م) دست به کار محاسبات دشواری زد که یک عمر او را سرگرم داشت؛ به امید آن که موسیقی افلاک را در قالب فرمول های ریاضی نمایش دهد. بر اثر رویداد و تصادف شگفتی، به پاره ای از آنچه دنبالش می گشت، یعنی قانون حرکت اجرام سماوی، برخورد. گو این که هرگز به هدف اصلی خویش که همانا تشخیص تناسبات هماهنگ مدارات سماوی باشد، دست نیافت.
با این همه، اندازه گیری و مشاهده، اموری نبودند که تصادفی و جنبی به علم راه یافته باشند. پیشرفت فنون علمی مانند استخراج معدن، مهندسی آب، کشتی سازی، چاپ، تفنگ سازی، توپ ریزی، شیشه سازی و مانند آنها و کشفیات جغرافیایی که با آنها گیاهان و جانوران جدیدی به اروپاییان عرضه می گردید و رسیدن محصولات شگفتی انگیز ساخته ی خارجیان مانند ظرف های چینی یا پنبه ی هندی همه به فرانسیس بیکن (ف 1626م) اموخت که فی المثل طبیعت هنوز هم رازهایی دارد که مغز پژوهشگران توان جستن آن ها را دارد و می توان از آن ها بهره ی علمی گرفت، مشروط به آن که برای مشاهده و ثبت مشاهدات و سنجش نتایج مشاهدات و حقایق طبیعی کوشش شود. این گونه روش تجربی مبتنی بر خوش بینی، در پزشکی زمینه ای مساعد یافت. از آن رو که کالبدشکافی ابتدایی و مشاهدات بالینی بعضی از نظریات کهن را درباره ی وظایف الاعضا، شیوه ی درمان برخی از بیماری ها و زخم ها رد کرد. با این همه، در پزشکی درازگویی های پاراسلسوس (ف 1541م) که مسلماً از القائات عرفان نوافلاطونیان متأثر بود، با گونه ای خودبینی شگرف او، راهی به گویش های باریک و ظریف وسالیوس (ف 1564م) در مبحث کالبدشکافی انسان و پژوهش های ویلیام هاروِی (ف 1657م) در وظایف الاعضا گشود. پاراسلسوس با هماوردی با پایگاه بلند دیرین جالینوس، فرضیه ی تازه ای در پزشکی عرضه داشت که با نظریه ی نجومی دانشمند همزمانش کوپرنیک پهلو می زد.
کلید دیگر در گشودن علوم دقیق همانا تکامل سریع ابزار بود که مایه ی تقویت نیروی طبیعی دیدگان آدمی و نیز دیگر حواس او شد. دستگاه هایی مانند تلسکوپ (که در حدود 1608م اختراع شد)، میکروسکوپ (که در حدود 1590م اختراع شد)، دماسنج (که در حدود 1592 اختراع شد، )، هواسنج (که در حدود 1643م اختراع شد) و آونگ ساعت (که در حدود 1592م اختراع شد)؛ میدان گسترده تر و دقیق تری در دسترس مشاهدات و اندازه گیری پدیده های طبیعت گذاشت.(5) اختراع علامت های نوین در ثبت امور مربوط به ریاضی نیز تأثیری مشابه در آسان سازی محاسبات در دسترس گذاشت. از این ها مهم تر، همانا کلی ساختن روزافزون علامت ها بود که غالباً عملیات جدید و تناسبات تازه ای پیش می آورد که در گذشته به سبب ابهام در سیستم ثبت پیشین یا پیچیدگی روش های گذشته، مجهول می ماند. همچنین با بهره گیری از کلیشه های کنده شده در چوب در کلیشه های چاپی برای نمودار ساختن گفتارهای مربوط به گیاه شناسی، جغرافیا، پزشکی و مانند آن ها، مباحث علمی بهتر مجسم شده و بهتر در دسترس همگان قرار گرفت و مشاهدات علمی یک پژوهشگر با دقت و باریک بینی، آن چنان که کلمات توانایی القای آن ها را نداشتند، در اختیار عموم گذاشته شد.
خوی آزمایش فرضیه ها به روش تجربی و اختراع ابزارهای بهتر و به محک فکر ریاضی زدن انحرافات سرچشمه گرفته از سنت های فیثاغورس- افلاطون، همه در وجود کسی به نام گالیله (1564- 1642م) جمع شد که بیش از هر یک از دانشمندان سزاوار اطلاق عنوان پدر علوم جدید اروپایی است. قوانین گالیله درباره ی حرکت زمین، کشفیات شگرف او با تلسکوپ (لکه های خورشید و قمرهای مشتری)، آزمایش های هوشمندانه و اندازه گیری های دقیق او به همراه توجیهات فرضیات پی در پی (و گاهی نادرست)، او از آنچه یافته بود، علوم طبیعی و فیزیک اروپا را به راهی از اکتشافات انداخت که از آن هنگام باز ادامه دارد و دنباله ی آن نه به پایان رسیده و نه رها گشته است، با وجود محکوم ساختن نظریه ی او درباره ی اخترشناسی به دست دادگاه تفتیش عقاید پاپ، باز هم جهان اندیشه ی پیوسته از پویش ها و کوشش های او و همچنین چیره دستی او در بیان نظریاتش و نیز مهارت او در استدلال عقایدش برخورد شده است.
تا فرا رسیدن زمان گالیله، طبقه بندی قرون وسطایی علوم وابسته به منطق و کلام که به صورت جهان بینی جمعی درآمده بود، به دست پژوهشگران پویا و جستجوگر منتفی و منحل شده بود. دیگر دستگاه جامع قاهری بدان گونه پدیدار نشد؛ گو این که قوانین نیوتن در پهنه ی نجوم و فیزیک بدان پایه نزدیک شد. دانشمندان و فناوران در سده های شانزدهم و هفدهم میلادی برخلاف پیشینیان خویش در قرون وسطی به درک بخشی از واقعیت در یک زمان بسنده می کردند و مسائل بزرگ دینی و فلسفی را کنار می گذاشتند. اطلاعاتی که به سرعت توسعه می یافت و از رهگذر مشاهده و تجربه و پی گیری مستمر حاصل می شد، موجب شد که تصورات کهن باطل شود و مفاهیم جدیدی جای آن ها را بگیرد. بدین گونه، کانون های قائم به ذات و برپای خویش ایستاده، با پویشی روزافزون و با شماری فزاینده برپا شدند و به پژوهش در دهها رشته از علوم پرداختند. در چنین شرایطی همه ی کوشش ها برای محدود کردن نظریات علمی در هر گونه قید آمرانه محکوم به شکست بود؛ چه زمانی که از سوی قدرت عظمی مراجع کلیسایی در مورد خطاناپذیری و بی لغزشی بودن کلام خدا اعمال می شد، یا به دستاویز شکاکیت افراطی دکارتی و استنتاج معلول از علت.
***
عظمت پیشرفت های فرهنگی اروپا در سده های شانزدهم و هفدهم میلادی به همراه شدت عمل و شگرفی و پهناوری دگرگونی های روی نموده در شئون دینی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در آن عصر، مایه ی شگفتی است. روابط کهن آدمیان، روش های اندیشه ی پیشین، سرمشق های کهن احساسات و پرهیزگاری، اینک قالب خود را گم کرده بودند و تأثیر نبوغ افراد به گونه ای شگفت و بی سابقه در پهنه ی گیتی افزون شد. این تأثیرها در اوضاع و احوال، رهنمودی شدند برای نشان دادن نحوه و جهت فکری و مشخص ساختن چگونگی و حدود عمل، پیامد این تأثیر شگرف افراد، همانا ترغیب و به میدان کشیدن انبوه فراوانی از کوشش ها و پویش های مردم می شد. با برخورد استعدادهای ناپخته با امور مبهم ولی ضروری، پستی ها و بلندی های روح آدمیان به گوناگونی های فراوان واکنش نشان می دادند. با این همه، اروپاییان همه ی امتیازات یک میراث غنی و سرشار، توانایی فنی شایسته، کوشش در پخش و ارائه ی مسائل و مشکلات خویش به جهانیان را که ناشی از پریشانی و از هم پاشیدگی اجتماعی و فرهنگی اوضاع قرون وسطایی، به انجام رساندند.
در جهان کهن، تمدن های امپراتوری روم و دودمان هان چینی، چون با وضع آشفته ای در جامعه ی سنتی خویش روبه رو می شدند، بازتابی دینی نمودار می ساختند. بدین سبب بود که مسیحیت رونق گرفت. در سده ی شانزدهم میلادی، هند پیرو آیین هندو و اروپا، هر دو در برابر بحرانی که در وضع فرهنگی ایشان پدیدار شده بود، به بازتابی دینی گراییدند، هند دست به زنده ساختن و وراج آیین هندو زد و اروپا به اصلاح کلیسا و ضد اصلاح کلیسا دست برد. با این همه، اروپا در ضمن پاسخ دیگری در برابر بحران تباهی نظم قرون وسطایی یافت و آن آفرینش علوم دقیق و ادبیات غیر کلیسایی، شیوه ی هنری باروک و فلسفه ی تابع خرد بود که با این ابزار به جهان مادی جهشی کرد و بدین گونه راه و آینده ی تاریخ اروپا نمودار شد.
دوگانگی اساسی میراث فرهنگی اروپا یاوری است برای توجیه گوناگونی های واکنش نسبت به بحران اجتماعی و فرهنگی آن جا در سده های شانزدهم و هفدهم میلادی اما این گونه دوگانگی امری یگانه و بی مانند نیست. در چین نیز راه یافتن سیل وار بودایی بدان جا واقع شدن در جریان دو آیین کنفوسیوسی و بودایی، بی گمان تبدیل به پایه ای شد برای رشد فرهنگ آینده ی آن کشور. جهان اسلام نیز از آغاز گونه ای دوگانگی فرهنگی را میان میراث های هلنیستی و شرقی نمودار ساخت. با این همه، واکنش میان این جریان های ناساز و نا هماهنگ در چین و خاورمیانه محدود بود به کانون های خرد روشنفکران و ویژه نخبگان بود و از شور و شدت علم افراطیان و تندروان سنگ دل همانند ماجراهای اروپا بر کنار ماند. بی گمان، وضع کلی ثابت اجتماعی چین و خاورمیانه که همواره وابسته بود به قطب های ملاکان و روستاییان و برکناری نهادن شهریان فرمان بردار و مطیع، خود بیان کننده ی این ناسازگاری و تناقص است.
با همه ی این توجیهات، باز توجهی به تأثیر نبوغ فردی و نفوذ تبدیل کننده و دگرگون سازنده ی ایشان در اوضاع بحرانی، چنان که باید نشده است. جنبش اصلاح کلیسا بی لوتر و یسوعیان بی لویولا، یا علم جدید بی گالیله قابل تصور نیست. از تناقض گفتارهای تاریخی مانند گفتار حاضر، این است که تأثیر مهم و بی مانند فرد و ظهور و اندیشه و عمل او را در لحظه حساس تاریخی به فراموشی سپرند و تنها به کلیات نادقیق توجه کنند.
چون همه ی عوامل و شرایط مساعد را در نظر گیرند، باز هم پیوسته یک عامل دیگر می ماند و آن عامل شگفت انگیز غیر قابل محاسبه بودن امور بشر است. این عامل به ویژه در شرایطی همانند اوضاع روی نموده در اروپای سده های شانزدهم و هفدهم میلادی، زمانی که بزرگی و نیز فساد و تباهی و تردید در بشر به منتها حد اشباع برسد، روی می نماید. شگفتی و حیرت در برابر چنین پدیده ها و مظاهری که در قدرت و استعداد بشر نمودار می شود، همانا نمایشی است از محدودیت فردی و اجتماعی بشر و محیطی که در آن باید زیست کند. ما و همه ی جهانیان قرن بیستم، به ویژه آفریده و وارث شماری افراد نابغه ی آغاز عصر جدید اروپا هستیم؛ از آن رو که ایشان بودند که راه نوین علمی اروپا را باز شناختند و آن را گشودند که اکنون شاهراه تمدن جهان گشته است.

پی نوشت ها :

1. Ernst Troeltsch, «Renaissance and Reformation,» Historische Zeitschrift, CX (1913), pp. 519-556.
2. خردگرایان یا راسیونالیستهای ریاضی دان مانند دکارت، همانند الهیدانان سخت شیفته و در جست جوی حقیقت مطلق و بی چون و چرا بودند. چون این گروه بسیار کم شمار بودند، نگارنده آگاهی ندارد که کسی از ایشان پیشنهاد کرده باشد که برای رواج حقیقت به زور حکومت توسل جسته شود.
3. در توصیف گرایش پروتستانی در سده ی شانزدهم یا حتی سده ی هفدهم میلادی به سوی آزادی و فردگرایی، آنچنان که در سده های هیجدهم و نوزدهم میلادی گسترش یافت، به آسانی می توان غلو کرد. حکومت های پروتستانی آلمان همچنان در بند اصول خشک دینی ماندند، در حالی که هلند و انگلستان صحنه ی اندیشه های گوناگون شدند. بر خلاف آن، فرانسه از میان کشورهای کاتولیک در سده ی هفدهم میلادی و نیز پس از آن پهنه ی کشاکش های دینی و فکری گوناگون شد. تنها در آن جا که به اندیشه های سبک اسپانیایی یسوعی، میدان فعالیت ضد اصلاح کلیسایی داده شد، یعنی ایتالیا، اتریش و لهستان، آیین کاتولیک آنچنان به خشکی گرایید که در این کتاب توصیف شده است.
کلاً در بخش هایی که طبقه ی متوسط شهری در آن ها بزرگ ترین نفوذ را در جامعه یافتند، به گوناگونی اندیشه و مباحث مذهبی پرداخته شد و شاید این امر در تکامل فکری هلند، انگلستان و فرانسه از لحاظ جانبداری حکومتشان از یک فرقه ی مذهبی مؤثر بود. حتی وضع ایتالیا را که به نظر آشکارترین نمونه ی برافکنی اندیشه های نوین به دست عوامل ضد جنبش اصلاح کلیسا بود، شاید بتوان به بازتاب به تباهی گراییدن گسترش شهری در آن جا تعبیر کرد.
از سویی نظریه ی مشهور ماکس وبر، پیشرفت و ارتقای سیاسی و اجتماعی طبقه ی متوسط را در فراسوی آلپ، از انضباط اخلاقی فرقه ی کالون می داند.
4. مشاهده ی دقیق و آزمایش هوشمندانه مایه ی پیدایش اعتقاد و یقین در میان مردم عادی و آموزش نیافته و نیز بعضی از دانشمندان می گشت. با این وجود، بودند کسانی منجمد که پایداری استواری می کردند که ذهن و حواس آدمی لغزش پذیر است و نتایج به دست آمده با تجربه فاقد قطعیت منطقی فرضیه های استقرایی دقیق است که بر پایه ی بدیهیات گذاشته شده است. در هنگام روی دادن برخورد بر سر این مطلب، روشن بود که جدل حریفان بهر چه اصولی استوار است. اختر شناسان ایتالیایی که از مشاهده با تلسکوپ گالیله خودداری می کردند، بنابراین دچار روش غیر عقلی نبودند بلکه سخت پایبند منطق بودند.
5. A. Wolf, A History of Science, Technology, and Philosophy in the 16 th and 17 th Centuries (New York: Macmillan Co., 1935), pp. 71-120.

منبع مقاله :
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.